دخترعزیزم مهدیسدخترعزیزم مهدیس، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
مهرسانازممهرسانازم، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

ماه وخورشید مامان وبابا

میلاد امام رضا مبارک

    ميلاد فرخنده و مسعود ولي نعمت ايران زمين ،هشتمين دُرّ گنجينه عظيم ثقلين حضرت علي بن موسي الرضا (عليه الاف التحية و الثناء) بر تمامي رهروان و شيعيانش مبارك باد.         شب زنده دار ِحلقه ي گيسو نميشود   هركس كه خَم به آن خَم ابرو نميشود       تا از خودت سفر نكني كِي مسافري؟؟؟   هركس پريد و رفت پرستو نميشود       بر خاك آستانِ علي هركه سر نهاد   راضي به خواب روي پَر ِ قو نميشود       بيخود اسير ِ هر كس و ناكس نشو بد...
25 شهريور 1392

اولین سفر به شمال ماه وخورشید مامان وبابا باهم

سلام دخترهای نازم اومدم بگم از مسافرت رفتنموم اون هم چه سفر عجله ای بابا حامد شب سه شنبه تصمیم گرفت بریم شمال ماهم از صبح سه شنبه آماده شدیم برا جمع کردن وسایل که خب بازهم خداروشکر خود بابا کمک کرد وگرنه با وجود شیطونیهای مهرسا نازناز مگه من میتونم کاری بکنم خلاصه ساعت 2ونیم رفتیم به سمت جاده چالوس تا نصفه راه راحت رفتیم ولی وای خدا نصیب هرکس نکنه بقیه راه رو حدود 6ساعت توترافیک بودیم حدو د11ونیم شب رسیدیم توکل راه هم که مهدیس خانم نمیخوابیدی غرغرمیکردی مهرسا جیگرهم خیلی اذیت شدی الهی برات بمیرم که کلی هم گریه میکری بعدازرسیدن وگرفتن جا رفتیم براخوردن شام وبعدهم اومدیم برا استراحت تاصبح زودتربریم...
25 شهريور 1392

تبریک روز دختر به ماه وخورشید مامان وبابا و تبریک برا درآوردن 2مروراید مهرسا

سلام قند عسلهام شرمنده دیر اومدم برا تبریک روز دختر و  تبریک  درآوردن 2تا دندون   مهرسا جیگر با این حساب مهرسا نازم تا الان 6تا مروارید خوشگل داره       آخه نفسهای من این روزهای آخر تابستون همش یا مهمونی هستیم یابیرون     پنجشنبه فردای روزی که رفتیم برنامه عموپورنگ  تا ظهر که خواب ب.دید بعد هم که پاشدید بعداز خوردن  ناهار رفتیم بعدازظهر خونه دخترعمه من برا مهمونی حدود چند ساعتی اونجا بودیم بعد هم رفتیم خونه عزیز  من تا غروب هم اونجا بودیم بعد هم رفتیم شام بیرون کلا روز خوبی بود     ر...
18 شهريور 1392

ماه وخورشید مامان وبابا در برنامه عمو پورنگ

سلام به گل دخترهام قند عسلهام بالاخره تونستم بیام بنویسم ازروزی که رفتیم برنامه عمو پورنگ بعدازظهر چهارشنبه که رفتیم برنامه عمو پورنگ با مکافاتی رسیدیم ازطرفی ترافیک خیابانها از طرفی هم دوری راه ودیر رسیدن ما  حسابی کلافه شده بودیم. مهدیس جونم شما هم که همش میگفتی مامان کی میرسیم کلا تو حالت تعجب ؟  بودی باورت نمیشد داریم میریم برنامه عمو پورنگ خلاصه ساعت 4 رسیدیم جلو درب ورودی استودیو آقای خلیفه(مدیرتولید)برنامه اسمها رو صدامیزد  تک تک بچه ها میرفتن د اخل چون ما دیر رسیده بودیم اسم مارو زودتر گفته بودوقتی رفتم بهش گفتم قبول کرد ومن وباباحامد ومهدیس جونم ومهرساقلقلی راه دادن داخل تا مهدیس روآما...
18 شهريور 1392

روزهای شهریور با ماه وخورشید مامان وبابا

سلام قندعسلهام سلام سلام به دردونه های خودم چندوقتی وقت نشد بیام براتون بنویسم آخه عزیزهای دلم حسابی سرمون شلوغ  بود از روز چهارشنبه شروع کنم که عروسی دعوت بودیم اون هم چه عروسی روز چهارشنبه که تا ازخواب پاشدیم بعد از خوردن صبحانه کارهامون کردیم برا رفتن به عروسی (دختر عمه من)چون راه دور بود قرارشد زود راه بیفتیم که حداقل زود برسیم وازمهمونی یه چیزی بفهمیم حدود ساعت 5ازخونه زدیم بیرون  ولی چشمتون روز بد نبینه تارسیدیم به باغ که در حوالی کرج بود حدود ساعت 8شب بود باز خدا روشکر  مهرساجونم شما بیشتر راه خواب بودی وخیلی من رو اذیت نکردی   ولی مهدیس مامان شما تابه اونجا &nbs...
13 شهريور 1392

عکسهای خوشگل این چند روز ماه وخورشید مامان وبابا

مهدیس وغزل خاله الهه مهدیس وومهرسا وغزل درعروسی داخل باغ مهرساگیسوکمند مهدیس فشن مهدیس وکیک که پخته به کمک من مهرسا وسه چرخه مهرسا وفوضولیهاش مهرسا در حال ذوق کردن برا مهدیس مهدیس ومهرسا مشغول بازی مهرسا وفوضولی مهدیس زمانی که جلو فوضولی مهرسا رو میگیره خب این  هم چند تا عکس که قرار بود بزارم فقط خداکنه بتونم بعدازظهر ازمهدیس گلم با عموپورنگ عکس بندازم تا یادگاری بمونه براش فعلا بای بای ...
13 شهريور 1392

عکسهای مختلف از شما نازنازیها

مهرسا ورها دختر عمه مرضیه مهرسا ومهدیس مهرسا درحالت تعجب مهرسا در حال بازی بعد حمام مهرسا روی میزتلویزیون مهرسا وبازی باعروسک باربی مهدیس مهرسا در خواب عمیق مهرسا درحال چهار دست وپا رفتن مهرسا دراتاقش به سمت تخت   مهرسا خندون من مهدیس ومهرسا مشغول بازی   این هم یه سری عکس که در این چند وقت گرفته بودم فعلا برم تا بعد بای بای ...
5 شهريور 1392

حرفهای مادرانه

سلام نازنازیهای مامان  یه مطلب زیبا تو  پیج فیس بوک خودم گذاشته بودم چند روز پیش دیدم حیف هست نیام اینجا براتون بزارم     دختــــران كوچكــــــــــم!   عروسكــــــــتان را زیاد درآغــــــــوش نگیــــرید   گـــــاه گاهـــــی خانــــه ی شنــــی كه می ســــازید   خـــودتان خــــــــراب كـــــــنید دخترانم! گاهــــی بـا هــم بـازی زیبــــایـت قهـــــر كــــن   و زیـــــــاد بـه گریـــــــــه ی او اهمیـت نـده عــادت كــــنید ، بیامـــوزید   برگ هـــای گـــــــل گلدانـــــــــتان را زیـــاد لمـــــس نكــــنید،   ممكـــن اســت بـــه آ...
5 شهريور 1392