ماه وخورشید زندگیم مهدیس ومهرسا
سلام عزیزهای دلم
دخترهای قشنگم
الهی فداتون بشم که نفسم به نفس شمابنده
خیلی مامان بدی شدم نه به اون وقع که زود زود میومدم براتون مینوشتم نه به الان که انقدر دیر به دیر میام
خوب چه میشه کرد گرفتاری ها زیاد شده مهرسا فسقلی روز به روز بزرگتر وکارهاش هم زیادتر
جونم براتون بگه از این چند وقت که نبودم
ما تو ماه خرداد بود که اسبا کشی کردیم واومدیم خونه جدید
اومدیم سمت محله قدیمی خودم جایی که تمام خاطرات بچگیم وتمام دوران مدرسهام رو اینجا گذروندم
خلاصه
اینکه نزدیک شدیم به خونه مامانی اینها و چندتا کوچه فاصله داریم
الان تواین مدت که اینجا بودیم الحمدالله مهدیس جونم توانقدر خوب بودی وهستی که اینجاروهم خیلی دوست
داری البته به قول خودت میگی مامان :اینجا چقدر مقرراتش بیشتره
برامدرسه جدیدتم اسمت روبا هزارمکافات نوشتم مدرسه شاهد تمام خوبیش هم اینکه سرکوچمون هست
فقط خدا کنه تواین مدرسه جدید بابچه ها خوب ارتباط برقرا کنی
جونم بگه از شیطونیهای مهرسا که تماما خلمون کرده
یه موقعهای فکرمیکنم من چه جوری باید تو رو وروجک خانم آروم بشونم
خلاصه که دیگه هرچی بگم کم گفتم از بالارفتن یه سراز رومبلها. رفتن رومیز تلویزیون .گرفتن کمد اسباب بازیها
وریختن هرچی اسباب بازی که جلو دستت هست
.............اگر بخوام ازتمام کارهای که انجام میدی بنویسم کلی باید تاصبح تایپ کنم
امشبم که توفیق شده بیام بنویسم فقط فقط به خاطر اینکه دیگه نزدیک مدرسه هام میشه
ومجدد درگیریهای
مدرسه وسر کله زدن با مهدیس وخوندن درسهاش شایدم دیگه نتونم زود زود بیام وبنویسم
از خاطراتتون
انشالله یه روزی بیاد که خوده مهدیس شروع کنه به نوشتن الان هم برم تا روزهای بعد
عشقم نفسم جونم شمایید همه عمرم